سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزل های عاشقانه ی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شاه و درویش

    نظر

به میان چمن و دشت ، دل خویش بریم

ما که عمری است در این کوچه ی غم بی بصریم

چشم دیدار عزیزان ز غم دوست گریست

فصل باران نگاه است و همه بی خبریم

ما  نبودیم  گرفتار  جوانان  جهان

پا نهادیم به دنیای تو و در خطریم

شاه دوران تو و درویش زمان من باشم

شاد باشم که نهایت من و تو رهگذریم

نیست باقی شه و درویش در این دهر گران

هر دو با هم به سرایی باقی همسفریم

همگان بر سر آنند هنرمند شوند

شاد و خرسند از اینیم که ما بی هنریم

میوه و بار نخواهید از این شاخه درخت

ما چو سرویم و در این باغ و چمن بی ثمریم

در گشودی که گشایی غم دیرین ، ما را

من و هادی دگر از قافله غم به دریم