هنر من ز توست
نتوانم ز تو و عشق و خیالت گذرم
به خدا نیست به دل غیر تو یاد دگرم
ساکن کوی خرابات و جهانم پوچ است
غیر میخانه ی عشقت نرود چون نظرم
گر چه بیداد زبانم ز تو بیدار شود
لیکن از دست غمت، نیست جهان را خبرم
دوستان پند دهندم که مرو در پی عشق
پند سودش نبود چون که نباشد حذرم
خلوتی بود و من و دختر زیبا رویی
خلوتی هست و غم و حسرت و اندوه سرم
عقل و هوش از سر من بردی و رفتی به کجا؟
رفتی و در سخن عشق و وفا مختصرم
هنر من همه از عشق تو باشد ، دلبر
بی تو ای دلبر زیبا ، به خدا بی هنرم
برو هادی که ندارم هوس مهر و وفا
در جهان چون تو پریزاده ای و من بشرم