برای دوست
سروده ام غزل غزل، به یاد یار مهربان برآمده ز جان من ، ترانه های جاودان
تمام روزگار من، گذشت در خیال دوست به انتها رسیده عمر و یار من مرا بخوان
هنوز دوست دارمت نرفته ای ز یاد من اگر نبودمت به یاد بوده ای به روح و جان
طبیب درد عشق من،دوای درد جان و تن کشیده ای به خاک و خون،دل مرا در این جهان
به نام تو برای تو،تمام شعرهای من که نام و یاد پاک تو ، زد آتشم به آشیان
نکش مرا به قهر خویش یار دلربای من از انتظار و صبر من ، نمانده بیش از این توان
به لطف کن نوازشم که انتهای سازشم رخ نکوی خویش را، مکن ز من دگر نهان
به هادی از وفا مگو ، ندیده از کسی وفا به جز غم و شب و از این ستارگان آسمان